وقتی که چشم سوزش گرفت و چیزی مثل یک رود روی صورتم جاری شد ..
جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ب.ظ
امروز به تو هشدار دادم که دیگر وسط درس خواندنم نیایی و من را به درون رویا ها نبری ولی تو اعتنا نکردی و آمدی . وقتی داشتم با بغض از اهدافم برای تو حرف میزدم ویکهو احساس کردم دارد گریه ام میگیرد تو باز هم اعتنا نکردی و ماندی . وقتی مادر من را برای ناهار صدا زد و من رفتم تو باز هم از خیال من بیرون نیامدی . قبل تر از وقتی که مامان من را صدا بزند من گریه کردم بدون اینکه احساس کنم یا قصد گریه کردن داشته باشم گریه کردم و تو ..تمام این ها تقصیر تو بود , این ها را می دانی؟!
۹۴/۰۷/۱۰