وقتی صدای نوشته ها بلند میشود ..

وقتی صدای نوشته ها بلند میشود ..

گاهی حقیقت هایی را مینویسم که گفته نمیشود! و بیشتر اوقات روزانه های این روز های خودم را مینویسم :)

*رفقا کسی موظف نظر دادن اجباری نیست ! راحت باشید :)

باید یک فکر اساسی کرد , یعنی چه که هر روز می آیی و در خیالم رویا می بافی و من را میپیچی در رویای گرم خیال خود ؟ یعنی چه که این روزهایم دارد با خیال تو میگذرد و به زمان به این لحظات ارزشمند دقتی نمی کنم؟ مگر قرارمان این نبود که دو سال دیگر در مرداد ماه همدیگر را ببینیم؟

* نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم , میم - الف داشت از کسی که دوستش دارد حرف میزد از اینکه طرف به او قول داده بود که می خواهد همشهری آنان بشود و این را دو سال پیش به او قول داده بود و الان ان را براورده کرده است . نشسته بودیم و او داشت از اینکه برای دیدنش لحظه شماری می کرد حرف میزد . و من ؟ من چه؟ از چه چیزی حرف میزدم؟ از اینکه شاید اگر لطفی بشود عنایتی بشود تو را دو سال دیگر ببینم؟ نمی دانم ولی احساس کردم بدنم سست شده است , احساس کردم می خواهم به پشت بیفتم و این را به میم - الف گفتم ولی او لبخند زد , لبخند زد از سر اینکه فکر می کرد دروغ میگویم و تو میدانستی چرا حال من اینطور شد .کاش میدانستم این انتظار مفید است ..

 

** فاضل نظری 

۹۴/۰۷/۱۲